ترمه ترمه ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

دلبرک مامان و بابا

گلبرگ یازدهم

تازگیها یاد گرفتی به همه چیز و به همه سوالهایی که ازت پرسیده میشه جواب منفی بدی هر چی بهت میگم میگی نه نه نه دختر عسلم سهیل رفته سربازی الان 6روزه که پسر خاله سهیل رفته سربازی و تو با عکسش حرف میزنی اینقدر سهیلو دوست داری که هر وقت اسمش میاد لبخند به لبت میشینه دیروز فهمیدم که صدای آدمای مختلفو از پشت تلفن تشخیص میدی . دیروز دختر خاله مامان یعنی سولماز زنگ بوده بود تو کلی با ذوق اومدی به سمت تلفن که الو کنی گوشیو از دست خاله شبنم گرفتی و شروع کردبی به حرف زدن همین که سولماز از اون طرف شروع کرد باهات حرف بزنه مکث کردیو و فهمیدی که سولمازو نمی شناسی اخم کردی و گوشیو تحویل خاله شبنم دادی . ما هم کلی از این کارت تعجب کردیم و خندیدم . خد...
29 ارديبهشت 1393

گلبرگ دهم

دختر خوشگل مامان سلام مامان جونی دیروز عمو امیر اومده بود تا بره نمایشگاه کتاب من و بابایی هم از این فرصت سواستفاده کردیم و بعد از ساعت کاری ماهم رفتیم  نمایشگاه . خوب این باعث شد یه کم دیر برسیم خونه و تورو کمتر ببینیم . اونجا کلی کتاب برات خریدم . اینجا اسمشو مینویسم که بعد یادمون نره چیا بود خوب یه سری 5 جلدی کتاب جودی دمدمی از انتشارات افق خجالتی نباش - بگو نه - پروانه شدم - سری 4 جلدی شعبه بازی علمی - تاتی و تاتا  و خرگوشه و حلزونها  از انتشارات تولد . قربونه کتاب خوندنت بشم که از روزای اول زندگیت علاقه شدیدی به کتاب داشتی . امیدوارم تا آخر زندگیت عاشق این دوست خوب بمونی . امروز مدیر عامل شرکتمون برات یک...
16 ارديبهشت 1393

گلبرگ نهم

سلام دختر عزيزم ماماني ديروز مثل هر روز رفته بوديم پارك  با دنيا و خاله شبنم وقتي رسيديم پارك اشاره كردي كه سرسره قرمزه رو دوست داري سوار شي دنيا از پله ها رفت بالا تا تو رو سوار سرسره كنه آخه ميدوني ماماني سرسره قرمزه بلند بود ما دستمون نمي رسيد تو رو بزاريم روش به خاطر همين دنيا رفت بالا و تو رو با خودش برد بالا ولي اون موقعي كه خواست بنشونتت سرت خورد به نرده بالاي سرسره و درد گرفت  تو يه اخم كردي ولي چون عاشق سرسره اي هيچي نگفتي خلاصه تو رو نشوند روي سرسره كه بيايي پايين ولي ماماني موقع پايين اومدن چرخيدي و برعكس اومدي كم مونده بود بيفتي كلي ترسيدم خوب اين بلنده رفتيم يه سرسره كوتاه تر پيدا كرديم از روي اون كه سر خوردي لبت خ...
15 ارديبهشت 1393

گلبرگ هشتم

سلام نفس خوشگل مامان عزیزکم اینقدر حرف برای گفتن دارم که نمی دونم چطوری و از کجا باید بگم . احساساتم نسبت به تو قابل وصف نیست عاشقتم عشقم دخترکم نفسم . چی باید بگم و نمی دونم به خاطر همین اگه از هر چیزی می نویسم ببخش . یاده برات نوشتم که موهاتو کچل کردیم . خوب موهات بلند شده ولی چون فره اصلا معلوم نیست دیشب که رفته بودیم حمام خیلی مشخص بود روی سرت آب میریختم موهات میومد جلوی چشمات ، فرفری من،  وقتی خشکه روی هواست . عسل مامان چند روزی بود که لباتو غنچه میکردی فکر میکردم به خاطر اینه که دوست داری مامانو بوس کنی بعد فکر کردم شاید تیک عصبی گرفتی خیلی نگران شدم ولی بعد که دهنتو وا کردی فهمیدم به خاطر اینه که دندونای کرسیت دراومده ال...
9 ارديبهشت 1393

گلبرگ هفتم

سلام عزیزم دخترم دیگه بزرگ شده خانم شده . خیلی وقته نرسیدم بیام برات از روزهای قشنگمون بنویسم توی این شش ماه گذشته کلی اتفاقای خوب افتاده دخترم راه رفتن یاد گرفت حرف زدن یاد گرفت شیطونی کردن حسابی یاد گرفت ولی حیف مامانش وقت نداره براش همه اینا رو بنویسه . مامانی معذرت میخوام سعی میکنم از این به بعد تند تند به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم . دیروز با بابا رفته بودیم آتلیه که ازت عکس بندازیم ولی خیلی اذیت کردی همش غریبی میکردی و خانم عکاس نتونست ازت عکس بندازه . مامان جون هر چی ادا بلد بودیم درآوردیم که تو یه ذره بخندی و بازی کنی ولی نمی دونم حوصله نداشتی آخرهم عکاس گفت برید یه روز دیگه که ترمه حوصله داشت بیایید تا عکساش قشنگ بشه . خوب مام...
2 ارديبهشت 1393
1